العالم - فلسطین
چند ماه پس از ترک خانه و کاشانه پدر پدربزرگم درگذشت در حالی که آرزو می کرد در منطقه کوچکی که به دنیا آمده بود، به خاک سپرده شود ولی پدر مادربزرگم می گفت که باید به منطقه اش بازگردد و در آنجا جان خواهد داد و در میان مزارع پرتقال و لیمو به خاک سپرده خواهد شد ولی چند سال بعد در اردوگاهی که به سر می برد، درگذشت در اردوگاهی جان سپرد که نَه قبلاً آن اردوگاه را دیده بود و نَه می شناخت.
پدر بزرگم تا پایان قرن گذشته همچنان از مدرسۀ منطقه خود که در آن مقطع دبستان را گذرانده بود، صحبت می کرد و خاطراتی را از منطقۀ خود که هم اکنون تحت اشغال است، می گفت. پدر بزرگم خاطراتی را از درختان مرکبات منطقۀ خود بیان می کرد و می گفت که گیاهان کاکتوس دور تا دور منطقه سکونتش را احاطه کرده بود و یک دیوار گیاهی تشکیل داده بود.
پدر بزرگم درباره سرزمینش سخن می گفت و از مرزعه هندوانه ای که داشت. مزرعه ای که وزن هر یک از هندوانه هایش به بیش از 10 کیلو می رسید و شیرین تر از عسل بود.
پدر بزرگم روزی به منطقۀ خودش رفت و خانه ای را که در سن 24 سالگی ترک کرده بود، پیدا کرد در حالی آن خانه توسط یک صهیونیست اشغال شده بود و از صهیونیست اشغالگر که معلوم نیست از کجای دنیا به فلسطین مهاجرت کرده بود، خواست که وارد خانه اش شود تا یادی از خاطرات گذشته بکند ولی صهیونیست اشغالگر به وی اجازه دیدن خانه مادری اش را نداد و پدر بزرگم ناامید از راه آمده بازگشت . پدر بزرگم سرانجام درگذشت و تا لحظۀ مرگ امیدوار بود که روزی به خانه اش بازخواهد گشت و هیچگاه چاه خانه و حتی چمن های خانه اش را از یاد نبرد.
پدرم هنگامی که منطقه اش را ترک کرد، دو ساله بود و چیز چندانی از آن سال ها به یاد ندارد ولی خاطراتی خوبی از مدرسه ای که قبل از مهاجرت ساخته شده بود نقل می کند و همیشه برای من از زمین اجدادی اش سخن می گوید زمینی که فقط چند قدم دورتر از دیوارهای مدرسه بود و خانه اش روی تپه ای قرار داشت و چند هکتار زمین هم اطراف خانه اش داشت. من نیز به نوبه خودم خاطرات و سخنانی را که از پدرم و پدربزرگم شنیده ام به فرزندانم خواهم گفت ولی از آنها خواهم خواست که حرف های سران عرب را باور نکنند و بدانند که حقایق آن چیزی نیست که سران عرب می گویند.
فارس الصرفندی