تحلیلی بر شکست لیبرالیسم غربی در غزه

تحلیلی بر شکست لیبرالیسم غربی در غزه
جمعه 8 فروردين 1404 - 21:27

تحولات جاری در غزه و مواضع آمریکا به رهبری دونالد ترامپ، چهره‌ای عریان از تناقض درونی گفتمان لیبرالیسم را آشکار کرده است؛ گفتمانی که در نظریه، مدعی دفاع از اصولی چون آزادی، مالکیت و حیات است، اما در عرصه عمل، تحت سیطره منطق سلطه، این اصول را معلق و مسخ می‌کند.

العالم ـ فلسطین اشغالی

طرح‌هایی چون کوچ اجباری مردم غزه، که به شکلی آشکار از سوی جریان‌های نزدیک به ترامپ و نتانیاهو تبلیغ و حتی به نهادهای بین‌المللی پیشنهاد می‌شود، چیزی نیست جز نفی عملی اصول بنیادین لیبرالیسم کلاسیک. به تعبیر جان لاک، دولت زمانی مشروعیت دارد که حافظ سه حق طبیعی انسان باشد: حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت. اما نظام سلطه امروز، دقیقاً همین سه اصل را در سرزمین فلسطین انکار می‌کند: از حق زندگی که با بمباران‌های بی‌وقفه زیر سؤال رفته، تا آزادی مردمی که حتی در خروج از محاصره یا انتخاب سرنوشت خود اختیار ندارند، و نهایتاً مالکیتی که با تخریب خانه‌ها و اراضی کشاورزی از اساس انکار شده است.

ترامپ، برخلاف ادعای وفاداری‌اش به میراث بنیان‌گذاران آمریکا، در پی تحمیل یک نظم ژئوپلیتیکی بر منطقه است که نه بر اساس اراده ملت‌ها، بلکه بر پایه موازنه قدرت‌های نظامی و اقتصادی شکل گرفته است. از نگاه فلسفه لیبرال، اگر آزادی انسان امری غیرقابل انتقال و سلب‌ناپذیر است، چگونه می‌توان به‌نام صلح یا مبارزه با تروریسم، طرح‌هایی چون پاکسازی قومی یا انتقال اجباری را تئوریزه و اجرا کرد؟ پاسخ، در آنجاست که باید میان لیبرالیسم نظری و لیبرالیسم ابزاری تفکیک قائل شد؛ آن‌گاه خواهیم دید که لیبرالیسم در عمل، تنها تا آنجا که در خدمت منافع هژمونیک غرب باشد، به اصول خود وفادار است.

ترور فرماندهان مقاومت، از رزمندگان حماس و جهاد اسلامی گرفته تا چهره‌هایی چون «رضوان علی شحادة» و «وصفي حسن أبو محمد» و پیش‌تر، «بهاء ابوالعطا»، نشان می‌دهد که آمریکا و اسرائیل هنوز در قالب فهم کلاسیک از قدرت سیاسی باقی مانده‌اند؛ فهمی که قدرت را صرفاً در اشخاص و ماشین‌های نظامی جستجو می‌کند. در حالی که به تعبیر مالك بن نبی، تمدن از سه عنصر تشکیل می‌شود: انسان، خاک و اندیشه. حتی اگر انسان‌ها را حذف کنند، تا زمانی که اندیشه مقاومت زنده است و خاک فلسطین به‌عنوان موضوع حقیقی این نزاع باقی‌ست، پروژه حذف امکان‌پذیر نخواهد بود. فرماندهان می‌روند، اما همان‌گونه که سید حسن نصرالله گفته بود: «مقاومت، افرادی نیستند که اگر از بین بروند، تمام شود؛ مقاومت روحی است در امت.»

از حیث ابزار نیز، سیر تحولات نشان می‌دهد که مقاومت از انتفاضه سنگ در دهه نود میلادی، به سامانه‌های پیشرفته راکتی در سال‌های اخیر رسیده است. این تطور تکنولوژیک، برخلاف تصور تحلیل‌گران امنیتی اسرائیل، نه نتیجه حمایت خارجی صرف، بلکه حاصل بومی‌سازی مقاومت در سایه انسداد سیاسی است. تحلیل‌گر نظامی روزنامه یدیعوت آحارونوت در گزارشی در ژانویه ۲۰۲۴ اذعان کرد که «در غزه، با وجود محاصره، ما با دشمنی مواجهیم که توانسته دانش موشکی و مین‌سازی را نهادینه کند.» این ابزار، پشتوانه‌ای است برای تفکری که مشروعیت خود را نه از نهادهای بین‌المللی، بلکه از همراهی ملت‌ها اخذ می‌کند.

اما شاید مهم‌ترین شکست رژیم صهیونیستی در عرصه افکار باشد. روایت تاریخی‌ای که در آن اسرائیل، قربانی همیشگی تصویر می‌شد، دیگر اعتباری ندارد. رهبر انقلاب اسلامی ایران، پس از عملیات طوفان الاقصی تصریح کردند: «۷ اکتبر روزی بود که افسانه مظلوم‌نمایی اسرائیل فرو ریخت و دنیا مقاومت را با چهره‌ای جدید دید.» این تغییر روایت، تنها در جهان اسلام اتفاق نیفتاده؛ در پایتخت‌های اروپایی، جوانان با پرچم فلسطین به خیابان‌ها می‌آیند و اندیشمندان مستقلی چون «نوآم چامسکی» و «ناتالی توچی» درباره شکست اخلاقی لیبرالیسم غربی در قبال فلسطین می‌نویسند.

در این میان، آمریکا و رژیم صهیونیستی حتی به قواعد ابتدایی بازی نظم بین‌الملل نیز پایبند نیستند. نقض آتش‌بس، که با میانجی‌گری قطر و مصر صورت گرفته بود، نمونه‌ای است از تخطی صریح از اصول قرارداد اجتماعی در فلسفه سیاسی مدرن. همان‌طور که هابز در لویاتان می‌نویسد: «قرارداد، اگر ضمانت اجرا نداشته باشد، به‌سرعت به وضعیت طبیعی بازمی‌گردد.» و وضعیت طبیعی، به تعبیر هابز، یعنی جنگ همه علیه همه. در واقع، اسرائیل با نقض توافقات مکتوب و حتی عرفی، نشان می‌دهد که نظم جهانی کنونی – برخلاف ادعای هنجاری بودن آن – صرفاً یک صحنه نمایش قدرت است؛ قدرتی که نه در چارچوب اصول، بلکه در بستر منافع شکل گرفته است.

اکنون این پرسش اساسی پیش‌روی ماست: اگر نظم جهانی، به‌جای تعهد به پارادایم‌های حقوقی و اخلاقی، بر بنیاد موازنه‌های خشن قدرت استوار باشد، آنگاه تکلیف ملت‌هایی که از این ساختار سهمی ندارند چیست؟ پاسخ را باید در دکترین مقاومت جستجو کرد؛ مقاومتی که برخاسته از تمدن است، نه صرفاً یک کنش واکنشی. از نگاه ژئوپلیتیکی، محور مقاومت – از غزه تا صعده، از بیروت تا بغداد – در حال بازتعریف هندسه قدرت در منطقه است. هرچند غرب هنوز گمان می‌کند با حذف اشخاص می‌تواند ایده‌ها را از بین ببرد، اما تاریخ نشان داده است که هرگاه قدرت در تقابل با معنا قرار گیرد، دیر یا زود، شکست خواهد خورد.

نویسنده: پیمان صالحی پژوهشگر حوزه فلسفه سیاسی غرب

پربیننده ترین خبرها